کودکانی که در خانواده خود دچار آسیب و اختلال در عملکرد می شوند، اغلب برای یادگیری همان کارها و رفتارهایی که دیگران آن را پیش پا افتاده و بدیهی می دانند، تلاش می کنند.
نحوه تعامل مراقبان با یکدیگر و با دنیای اطرافشان، الگوهایی را برای کودکان در حال رشد و نمو فراهم می کند. حال اگر آن مراقبان به شیوههای ناکارآمد یا ناسالم رفتار کنند، احتمال اینکه کودکان به شکل خواسته یا ناخواسته همین رفتارهای ناسالم را یاد بگیرند و تقلید کنند، افزایش می یابد. از طرفی دیگر، بسیاری از افراد سبک دلبستگی ناسالمی دارند که ناشی از تجارب آن ها در کودکی است و ممکن است منجر به شکل گیری روابط بین فردی ناکارآمدی بزرگسالی شود (کوارنستروم، 2018).
در نتیجه بازگشت و بررسی دوران کودکی و نوجوانی، معمولاً علت و ریشه بسیاری از رفتارهای بزرگسالان را روشن می کند. در واقع، روش ها و تعاملاتی که مراقبان ما با یکدیگر و با ما داشتند، دیدگاه ما را نسبت به جهان و اطرافیانمان شکل میدهد. این نیز، به نوبه خود بر سه ساختار اساسی تأثیر می گذارد: احساس ما از خودمان، ارتباطاتمان و نحوه برقراری روابط. تا زمانی که خودآگاهیمان را نسبت به رفتارهای که انجام می دهیم، بیشتر نکنیم، معمولاً همین الگوها را در بزرگسالی تکرار خواهیم کرد.
در زیر 10 مورد از راه هایی که آسیب های دوران کودکی، بر روابط دوران بزرگسالی تاثیر می گذارد، آورده شده است:
- ترس از رها شدن. کودکانی که توسط مراقبانش، نادیده گرفته شده یا رها شده اند، اغلب در بزرگسالی با ترس از رها شدن دست و پنجه نرم می کنند. ترس اساسی این افراد این است که در نهایت شریک زندگیشان آن ها را ترک کند، اما این افکار اغلب خود را در موقعیتهای روزمره نیز آشکار میکند، مانند این که فرد وقتی همسرش از خونه بیرون می رود دچار ترس می شود. این ترس اغلب به شکل حسادت ورزیدن و یا در موارد شدید، احساس مالکیت داشتن نسبت به همسر، ظاهر می شود.
- تحریک پذیر شدن یا آزار دادن و مورد انتقاد قرار دادن دیگران.
وقتی در محیطهایی بزرگ میشویم که اغلب مورد انتقاد و سرزنش قرار میگیریم، یا شاهد این هستیم که والدینمان مدام از یکدیگر انتقاد می کنند، میآموزیم که انتقاد و سرزنش، یک روش طبیعی برای ابراز نارضایتیمان از رابطه ای که داریم، است. ما یاد می گیریم که عیب ها و نقص های ما غیرقابل تحمل و غیرقابل گذشت هستند.
- نیاز به فضا یا زمان زیادی برای خود.
بزرگ شدن در یک محیطی که پر از هرج و مرج و غیرقابل پیش بینی است، استرس زیادی را برای شخص ایجاد می کند که اغلب باعث می شود، مغز و سیستم عصبی مرکزی بدن کودکان، دائما حالت گوش بزنگی داشته باشد و تحت استرس و فشار و تنش های زیادی باشد. این کودکان، سپس بزرگسالانی می شوند که برای آرام کردن این علائم اضطراب، عصبی بودن و ترس در مواقعی که شرایط نامناسب است، به زمان زیادی نیاز دارند. بنابراین اینطور می پندارند که با در خانه ماندن، یعنی جایی که بتوانند در آن محیط اطراف خود را کنترل کنند، احساس آرامش و امنیت بیشتری می کنند؛ به همین دلیل تمایلشان به بودن در اجتماع کاهش می یابد. در موارد شدید، برخی از بزرگسالان حتی دارای ویژگی هایی از اضطراب اجتماعی یا حتی آگورافوبیا هستند یا معیارهایی از این قبلیل اختلالات را دارند.
- نابرابری در مسئولیت های مالی و خانگی.
گاهی اوقات این ترس از وابستگی، باعث می شود که فرد سعی کند تا به شریک زندگی خود تکیه نکند. در نتیجه مسئولیت کامل کار ها و یا وظایف را در امور مالی و/یا خانگی، یا مراقبت کامل از شخص دیگر را به عهده بگیرند، تا جایی که ممکن است در این زمینه از آنها سوء استفاده میشود. برعکس این شرایط نیز صادق است. به این معنی که فرد تمایل دارد که به دیگران بیش از حد تکیه کند، تا جایی که از آنها کاملا مراقبت می کند. این روش نیز نتیجه نیازهای برآورده نشده در دوران کودکی است.
- تسویه حساب و ماندن در یک رابطه بسیار بیشتر از تاریخ انقضای آن.
بچههایی که در محیطهای ناپایدار و با مراقبانی که با اعتیاد به مواد مخدر، بیماری روانی، یا حتی بیماری جسمی یا مرگ دست و پنجه نرم میکنند زندگی می کنند و بزرگ میشوند. اغلب احساس گناه میکنند، چرا اینکه می پندارند که مشکلات به وجود آمده بخاطر آنهاست و یا اینکه آنها نتوانستند مانع از پایان دادن به این رابطه شوند. در نتیجه این کودکان زمانی که بزرگ شوند، ماندن با کسی که برای آنها مناسب نیست را به تنهایی ترجیح می دهند؛ چرا که در این حالت احساس امنیت بیشتری دارند.
- مشاجره یا دعوای مداوم در روابط، یا اجتناب از درگیری به هر قیمتی.
همه روابط دارای تعارض هستند، اما کودکانی که در محیطهایی بزرگ شدهاند که مراقبانشان همیشه در آن با هم بحث میکردند، یا از هر نوع تعارضی اجتناب میکردند، اغلب مهارتهای لازم برای داشتن ارتباط سازنده و سالم را نمیآموزند و نمی دانند که راههای سالم و سازنده برای هدایت و مدیریت تعارض در روابط چیست.
- ندانستن نحوه تعمیر رابطه بعد از دعوا.
همانطور که در بالا ذکر شد، وقتی یاد نگیریم که چگونه تعارضاتمان را به شکلی سازنده و سالم مدیریت کنیم، نمی دانیم چگونه یک رابطه ای که دچار تعارض شده را ترمیم کنیم. تعارض، جز اجتناب ناپذیری از هر رابطه ای است. در چنین مواقعی این افراد ممکن است وانمود کنند که اتفاقی نیفتاده است و سعی در فراموش کردن تعارضات کنند. چرا که نمیدانند که چه زمانی یا چگونه در مورد یک موضوع مصالحه کنند.
- تک همسری سریالی.
وارد رابطه شدن های سریع و متوالی، اغلب ممکن است به دلیل ترس از صدمه دیدن مجدد، ترس از تنها ماندن یا حتی تلاش برای اثبات این است که شایسته عشق و محبتی که در کودکی دریافت نکرده اید هستید، باشد. چرا که رابطه با هر فرد جدید، امیدهای جدیدی را در شخص به وجود می آورد تا تأیید کند که شایسته عشق و شراکتی که از دست داده است، هست.
- بی اعتمادی، ترس از وفادار نبودن یا اجتناب از روابط.
این احساسات میز به خاطر داشتن مراقبانی است که قابل اعتماد نبودند یا شما را رها کردند. بنابراین باعث شدند که نسبت به کسانی که ادعا می کنند از شما مراقبت می کنند و به شما علاقه دارند، بی اعتماد باشید. این ترس از صدمه زدن و عدم اعتماد ممکن است باعث شود که از برقراری رابطه با دیگران اجتناب کنید، چرا که احساس می کنید اینطور آرامشتان بیشتر است.
- تلاش برای تغییر شریک زندگی خود.
این تلاش ها در واقع، پاسخی است به تروماهایی که فرد در زمدگی خود تجربه کرد. به عبارت دیگر چون کودکان در تغییر دادن مراقبین خود ناتوان هستند، بنابراین یاد میگیرند که سعی کنند به آنچه دارند بسنده کنند. بنابراین این باور در کودک شکل می گیرد که باید با آنچه که داریم بهترین کار را انجام دهیم. بنابراین در بزرگسالی، ممکن است این الگو به روابط ما نیز منتقل شود و باعث میشود که ما تمایل به تغییرات در شریک زندگی خود داشته باشیم تا ترس خود از داشتن روابط را آرام کنیم. اگر بتوانیم آن فرد را تغییر دهیم و او را به شریک زندگی بهتری تبدیل کنیم، می توانیم به نحوی به خود ثابت کنیم که شایسته و توانایی داشتن یک رابطه موفق را داریم.
آیا این الگوهای رفتاری قابل تغییر هستند؟
داشتن تجربه های نامطلوب در زندگی و مراقبانی که به طور نامناسب رفتار کرده اند، امری رایج است. درمان می تواند به این روند کمک کند زیرا می تواند شما را مسئولیت پذیر کند و همچنین به احساساتی که در طول درمان ایجاد می شود کمک می کند و باورهای ناکارامد و غیرمنطقی را که از کودکی در شما شکل گرفت را اصلاح کند. انجام کار برای حذف رفتارهای ناکارآمد برای رشد بین فردی ضروری است.
گردآورنده: معصومه مدانلو (کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی)